علی کارمند یکی از ادارات شرکت نفت در تهرانه. اون یه جوون مجرد بهروز و مدرنه. اغلب کارهاش رو با گوشی تلفنش انجام میده. صبح تا شب به اینترنت وصله. از همه سریعتره. با اون گوشی جادوییش میتونه هر کاری رو دیگران 2 روز طولش میدن، دو دقیقهای ردیف کنه. اما یه جا پاش میلنگه...
یه بار برای سفرش به شمال برای خودش و سه تا از رفیقاش یه ویلا تو رامسر ردیف کرد. از تهران تا خود رامسر از ویلا تعریف کرد، از نحوه رزرو کردنش، از قیمتش، از تمیزیش. همه هم طبق معمول به کارش ایمان داشتن. اما وقتی رسیدن به ویلا، نیم ساعت منتظر شدن تا صاحب ویلا کلید رو بهشون برسونه. وقتی درو باز کردن و وارد ویلا شدن، دیدن یه نصف روز رو باید بذارن برا تمیزکردن و مرتب کردن اونجا. آخرش نگاههای سنگین رفیقاش رو تاب نیاورد و رفت با صاحب ویلا به دعوا کردن. عکسای ویلا رو نشون اون می داد و بهش میگفت این ویلایی که میبینه رو میخواد...
صاحب ویلا حرفش رو قبول کرد. ولی دیگه اون سفر برای علی و رفیقاش سفر نمیشد.