داستان 12

ما سه نفر بودیم. وارد ویلا که شدیم، احساس خیلی خوبی بهمون دست داد. روی صندلی ها که آروم گرفتیم، از همون جا مسیرمون از هم جدا شد!

سعید: من کلا این دو روز رو همین جا می مونم. خیلی جای با نمک و جالبیه.

رضا: اشتباه می کنی. حرفه ای باش! راه بیفت با من بریم بچرخیم. از همکارام پرسیدم کجا برم و چیکار کنم.

من: هر دو تون اشتباه می کنید!! برنامه من، برنامه یه تیم حرفه‌ایه.

.

.

دو نفر خوشحال: یکی کمی کم حوصله، یکی کمی خسته

یه نفر خیلی خوشحال: نه خسته، نه کم حوصله. اون ها خیلی دوست داشتن حال من رو داشته باشن. به یه تیم طراح و حرفه‌ای اعتماد کرده بودم.