یکی شدن قسمت پنجم

-----------------------------------------------------------------

سعی کردم روی امروز تمرکز کنم.

به خودم امیدواری دادم و گفتم اگر مساله امروز رو حل کردم، می تونم مساله کل سفر رو هم حل کنم.

به درستی این قانون خودساخته هم اعتماد کردم.

شروع کردم. کارهای ضروری رو لیست کردم و همه اون کارهایی که معروف به «برنامه‌ریزی شخصی» هست رو انجام دادم.

خوشحال شدم و با انرژی برگشتم.

در زدم و وقتی پسرم در رو باز کرد، بغلش کردم و تقریبا داد زدم:

- بریم ناهار. دیر میشه ها. درباره رستوران مجتمع رفاهی پرسیدم، گفتن تا نیم ساعت دیگه بیشتر ناهار سرو نمی شه.

تا دوست عزیزمون بخواد نفس بگیره برای سوال‌های رگباری، گفتم:

- بعد از ناهار بریم لب ساحل. ساحل امروز آرومه ولی آفتاب کمی تنده. بعد از ناهار خنک تر می شه. آلاچیق ها هم خالی هستن. اون جا خستگی رانندگی رو از تنم در میارم. شما هم می تونید استراحت کنید یا پایی به آب بزنید.

ذهن پرسش‌گر مرد با تجربه گروه اومد سوال متناسبی رو طراحی کنه ولی من رو به همسرم گفتم:

- چایی مونده؟ یکی دیگه لطفا برام بریز. با نبات لطفا!

و بلافاصله:

- یه چرخی تو اینترنت زدم. بعد از ظهر می تونیم بریم مرکز خرید جدید منطقه رو یه نگاه بندازیم. بهتره از الان برای سوغاتی ها یا چیزایی که لازم دارید از این جا بخرید #برنامه‌ریزی کنید.

- شام هم باید کته کباب  بزنیم. بهترین کته کبابی این جا رو پیدا کردم. همه ازش راضی اند. بعد از شام هم برنامه فردا رو بهتون می گم.

یعنی مشکل من حل شده بود؟

یکی شدن - قسمت چهارم