۳۲ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

تونستم ولی...

جایزه

خیلی حرفه‌ایِ حرفه‌ای نیستم؛ ولی دیگه برنامه‌ریزی یه سفر سیاحتی ساده به یه شهر نزدیک محل سکونت خودم رو می تونم انجام بدم. اولش کمی بِهِم برخورد! ولی چرا اونا می‌خوان برای من برنامه‌ریزی کنن؟

با خودم گفتم بهشون ثابت می کنم که برنامه شون ایراد داره. سعی کردم عین برنامه عمل کنم تا سند داشته باشم! هر جا گفته بودن رفتم.

.

با خوشحالی موارد رو ازم تحویل گرفتن. فکر می کنید من چه کار کرده بودم؟ تونسته بودم در همون مدت به یه خونه تاریخی در یکی از روستاها هم سر بزنم.

.

بعد از بررسی گزارش من یه سفر رایگان تو یه شهر دیگه به من هدیه دادن!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدی

شبهای گرم زمستانی در طالقان

مدتهاست که فهمیدم من یه خصلتی دارم که خودم اسمشو گذاشتم اینرسی سکون،یعنی اگه در محیط متعلق به خودم قرار گرفتم (چه دائمی یعنی خونه خودم و چه موقتی مثل هتل،ویلا و اقامتگاه) دیگه دوس ندارم بیام بیرون. ولی اینبار سایت باماگرد و ویلای زیبای چشم انداز کاری کردن که با وجود این خصیصه در همون اقامتگاه خودمون تجربه های قشنگ و خاطره انگیزی با خونواده داشتیم. ماجرا از اون جایی شروع شد که تصمیم گرفتم وسط هفته با یه بودجه معمولی یه سفر کوتاه رو در اطراف تهران با خونواده داشته باشم. تو سایتای مختلفی گشتم ولی تو سایت باماگرد یجوری اقامتگاه ها رو توضیف کرده بودن که خود به خود آدم میرفت تو رویا و خیال و وسوسه میشد تجربه کنه. بالاخره اقامتگاه چشم انداز در طالقان رو با کمک همسر پسندیدیم و در مدت اقامت کوتاهمون تو این ویلا، شبها توی تراس بزرگش بساط آتیش رو مهیا میکردیم و با پختن سیب زمینی و بلال و دم کردن چای ذغالی، لذتی فوق‌العاده رو به همراه خانواده تجربه کردیم. دیگه از تجربه کرسی که منو یاد 32 سال پیش انداخت نگم براتون . اینجوری شد که تو زمستون سرد طالقون ما 2 شب فوق العاده گرم و دلنشین رو سپری کردیم...


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حامد

آبشار شله بن

صبح گذاشتم بچه‌ها خوب استراحت کنند چون برای برنامه امروز باید سرحال باشند. بعد خوردن صبحونه وسایل ناهار رو گذاشتیم پشت ماشین و راه افتادیم رفتیم سمت خسبان کلا از اقامتگاه چشم انداز 10 دقیقه تو راه بودیم. بعدش کنار قبرستون روستا ماشین رو پارک کردیم. مسیر رودخونه رو دنبال کردیم. برای بچه‌ها خیلی جذاب و خوب بود. از راه رفتن تو طبیعت لذت میبردن.

بعد چند دقیقه آبشار نمایان شد. بهشون که گفتم قراره کنار آبشار ناهار بخوریم خیلی خوشحال شدند. حدود 45 دقیقه پیاده روی نرم رسیدیم به آبشار. ابهت آبشار بچه‌ها رو گرفته بود و نمیدونستن کجا برند و چیکار کنند.

بساط آتیش رو که راه انداختیم کم کم ناهار هم آماده شد. بعد کمی استراحت حالا وقت برگشتن ولی بچه‌ها ول کن نبودن. اگر به اونا بود شب هم بایستی کمپ می‌زدیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حمیدرضا

دیزی جنگلی

سفرک
به پیشنهاد باماگرد یه سفر دو روزه رفتیم طالقون
فردای اقامتمون تو اقامتگاه چشم انداز رفتیم به یه سفرک به رود خونه خروشان شاه رود کنار یه جنگل بسیار زیبا و بکر
از قبل تدارک وسایل لازم برای خوردن یه دیزی جنگلی رو مهیا کرده بودیم
با بچه ها یه آتیش مشتی رو به راه کردیم و دیزی ها رو آماده کردیم و گذاشتیم تو آتیش
تا دیزی ها آماده بشن خودمونم یه تنی به آب زدیم
بعدش رفتیم کنار آتیش و مشغول خوردن دیزی جنگلی شدیم
جای همتون خالی
لذت وصف نشدنی ای بود که فقط باید تجربش کنید
همه این لذت رو مدیون برنامه ریزی سفر باماگرد هستیم ...

دیزی جنگلی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حمیدرضا

فرار از تکاپو

برای فرار از این همه تکاپوی غیر ضروری که زندگی امروزه ، ناخواسته داره به آدم تحمیل میکنه و بهترین استفاده از طبیعت رو صرفاً تسخیر و بهره جویی بی حد از اون میدونه ، دلم یه جایی رو میخواست که فقط از دیدن و قرار گرفتن در طبیعت بکر دست نخورده ، لذت ببرم
یکی از دوستام طالقان رو بهم پیشنهاد داد !
جایی که نه ترافیک جاده های شمال رو داره نه خیلی از تهران دوره
تو سایت باماگرد عکسهای یک اقامتگاه زیبا با چشم انداز عالی رو دیدم که مصمم شدم این تجربه آرامش بخش رو برای چند روز کوتاه هم که شده تجربه کنم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حمیدرضا

دنیای جدیدِ سه روزه

معمولا وقتی جای خوابم عوض می شه، خوابم نمی بره. اما دیشب توی ویلای طالقان، خیلی راحت خوابم برد. به همین خاطر صبح زودتر از بچه ها بیدار شدم.

به صبحانه فکر کرده بودیم ولی رفتم بیرون برای پیاده‌روی و احتمالا پیدا کردن مواد اولیه برای یه وعده کاملا روستایی و طبیعی. چقدر زود به اون چه که می خواستم رسیدم.

توی سرازیری که به فروشگاه روستا منتهی می شد، خانمی رو دیدم که یه سبد پر از تخم مرغ‌های رسمی درشت دستش بود. گفتم: «خانم! ببخشید این تخم مرغ‌ها فروشی هستن؟»

یک ساعت بعد همسرم و بچه ها وقتی با بوی کره محلی داغ‌شده و سروصداهای من از خواب بیدار شدن، میزی رو دیدن که وسط اون، یه نیمروی خوشرنگ با سبزی‌های محلی به اون‌ها چشمک می‌زد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حمیدرضا

لذت کدام رانندگی

شاید باورتون نشه ولی من نگران وقت‌های تلف شده زندگیم نیستم. یعنی دقیقتر بگم، برای همه ش نگران نیستم. یه جاهایی از دست خودم خیلی دلخور میشم؛ کجا؟ وقت هایی که کلا برای لذت بردن در نظر گرفته بودم ولی استفاده کافی از اون ها نبردم. مثلا؟ مثلا وقتی می رفتیم شمال اصلا حواسم به رانندگی نبود. فقط می خواستم سریع تر برسم به جایی که قراره زیرانداز رو پهن کنیم.
برادرم فیلم هایی رو که از رانندگی توی مه گرفته بود بهم نشون داد. تجربه مخلوطی از شادی و حیرت بخصوص برای بچه ها. خیلی دوست دارم بدونم توی زمستون کجاها می تونم یه همچین فیلمی از سرور خانوادم بگیرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حمیدرضا

قانون زندگی

من یه اخلاق خوب دارم و اونم اینه که اعتقاد دارم هر وسیله ای برای خونه زندگی می گیرم، باید خودش پول خودش رو دربیاره. چه برسه به وسایلی که برای کار خرید می کنم. ویلایی که خریدم هم باید جزو این قاعده باشه ولی هنوز نشده. هر کاری می کنم نمی تونم خودم رو راضی کنم ویلایی که با سختی زیاد پیداش کردم و معامله کردم و تازه یه ساله قسط وامش رو می دم، ویلایی که دونه دونه وسایلش رو با وسواس خریدم و جانمایی کردم و چیدم، بدم دست کسی که اصلا نمی شناسمش. چیزی که خیلی اذیتم می کنه اینه که یکی از قانون های زندگیم مخدوش شده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حمیدرضا

خونه اضافی

خیلی وقته که به خاطر یه خونه اضافی که وارد زندگی مون شده تا وسیله ای باشه برای تفریح من و زن و دو تا بچه هام، از تفریح که هیچ، از استراحت هم افتادم. با وجود این که کلی حساب کتاب و بالا پایین کردم و بعد از کلی پرس و جو یه روستا مناسب تو مازندران پیدا کردم، بعد از خرید خونه به خاطر هزینه های جانبی که داره و من پیش بینی نکرده بودم، تو پرداخت قسط هاش واقعا به مشکل برخوردم. دیگه دارم در برابر پیشنهادهای املاکی اون روستا تسلیم می شم. ولی می دونم که اگه به خانمم بگم که می خوام ویلا رو اجاره بدم، دیگه پاش رو توی اون ویلا نمی‌ذاره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حمیدرضا

شکست در سفر

علی کارمند یکی از ادارات شرکت نفت در تهرانه. اون یه جوون مجرد به‌روز و مدرنه. اغلب کارهاش رو با گوشی تلفنش انجام می‌ده. صبح تا شب به اینترنت وصله. از همه سریع‌تره. با اون گوشی جادوییش می‌تونه هر کاری رو دیگران 2 روز طولش می‌دن، دو دقیقه‌ای ردیف کنه. اما یه جا پاش می‌لنگه...

یه بار برای سفرش به شمال برای خودش و سه تا از رفیقاش یه ویلا تو رامسر ردیف کرد. از تهران تا خود رامسر از ویلا تعریف کرد، از نحوه رزرو کردنش، از قیمتش، از تمیزیش. همه هم طبق معمول به کارش ایمان داشتن. اما وقتی رسیدن به ویلا، نیم ساعت منتظر شدن تا صاحب ویلا کلید رو بهشون برسونه. وقتی درو باز کردن و وارد ویلا شدن، دیدن یه نصف روز رو باید بذارن برا تمیزکردن و مرتب کردن اون‌جا. آخرش نگاه‌های سنگین رفیقاش رو تاب نیاورد و رفت با صاحب ویلا به دعوا کردن. عکسای ویلا رو نشون اون می داد و بهش می‌گفت این ویلایی که می‌بینه رو می‌خواد...
صاحب ویلا حرفش رو قبول کرد. ولی دیگه اون سفر برای علی و رفیقاش سفر نمی‌شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حمیدرضا